همسرم...

دلنوشته های من به عشقم....

 

پرش عاشقانه دختر و پسر


 

دوست دارم دستم را بگیری و زیرگوشم زمزمه کنی

که پشت خوابهای نا آرام تو...

چیزی بیش از نگرانی های زنانه نیست...

دستت را بگیرم و زیرگوشت زمزمه کنم

که پشت نگرانی های زنانه ی من...


مردی ایستاده که دیوانه وار دوستش دارم!

 


 

[ چهار شنبه 29 خرداد 1398برچسب:, ] [ 14:45 ] [ عاشق...... ] [ ]

به تو می اندیشمممممممممم....

نه به ابر

نه به باد

نه به این ابی ارام بلند

من مناجات درختان را هنگام سحر

نفس پاک شقایق را در دامن کوه

رقص عطر گل یخ را با گل

همه را میبینم میشنوم

من به این جمله نمی اندیشم

به تو می اندیشم

ای سراپا همه خوبی تک و تنها به تو می اندیشم....

[ دو شنبه 25 آذر 1392برچسب:, ] [ 16:14 ] [ عاشق...... ] [ ]

چشمهایت....


!

 

 اگر قرار باشد چشم هایت

  اینگونه جادویم کنند

 از ھمین آلان تآ ھمآن ھمیشه ات

 قافیه رآ باخته ام

[ یک شنبه 9 تير 1392برچسب:, ] [ 18:41 ] [ عاشق...... ] [ ]

چند خطی خصوصی.....

در خواست رمز نفرمایید..

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.
خصوصی......

ادامه مطلب
[ چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:, ] [ 18:10 ] [ عاشق...... ] [ ]

برای شوهر گلم که از این داستانا دوست داره.....

مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند. لباس پوشید و راهی خانه خدا شد.
در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد،
خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.
مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد و
در همان نقطه مجدداً زمین خورد!
او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. یک بار دیگر لباسهایش
را عوض کرد و راهی خانه خدا شد.
در راه به مسجد، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید.
مرد پاسخ داد: (( من دیدم شما در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید.))،
از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم.
مرد اول از او بطور فراوان تشکر می کند و هر دو راهشان را به طرف مسجد
ادامه می دهند. همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ بدست
در خواست می کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند.
مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می کند.
مرد اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار می کند و مجدداً همان جواب را می شنود.
مرد اول سوال می کند که چرا او نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند.
مرد دوم پاسخ داد: ((من شیطان هستم.)) مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد.
شیطان در ادامه توضیح می دهد:
((من شما را در راه به مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم.))
وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را تمیز کردید و به راهمان به مسجد برگشتید،
خدا همه گناهان شما را بخشید. من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم
و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه بیشتر به راه مسجد برگشتید.
به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده ات را بخشید. من ترسیدم که اگر یک بار دیگر
باعث زمین خوردن شما بشوم، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده تان را خواهد بخشید.
بنا براین، من سالم رسیدن شما را به خانه خدا (مسجد) مطمئن ساختم.

niniweblog.com


 

[ چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:, ] [ 18:6 ] [ عاشق...... ] [ ]

شوهر نازنینم....

mu64zzcc1i34um5clvwl.jpg

 

چه حس قشنگیه وقتی میشی مَحرمِ دل یکی ..
یکی که بهش اعتماد داری ..
بهت اعتماد داره ..
از دلتنگی هاش برات میگه ..
از دلتنگی هات براش میگی ..
آروم میشه ..
آروم میشی ..
حسی که هیچ وقت به تنفر تبدیل نمیشه ..
این حس مثل قطره های باران پاکه ..







 

[ چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:, ] [ 17:54 ] [ عاشق...... ] [ ]

چه زیباست....

چه زیباست بخاطر تو زیستن ...

و برای تو ماندن... به پای تو بودن... و به عشق تو سوختن !

و چه تلخ و غم انگیز است دور از تو بودن و برای تو گریستن ... !
ای کاش می دانستی بدون تو مرگ گواراترین زندگیست ... !

بدون تو و به دور از دستهای مهربانت زندگی چه تلخ و ناشکیباست ... !

چه زیباست بخاطر تو زیستن ...

ثانیه ها را با تو نفس کشیدن ... زندگی را برای تو خواستن ... !

چه زیباست عاشقانه ها را برای تو سرودن ... !

بدون تو چه محال و نا ممکن است زندگی... !

چه زیباست بیقراری برای لحظه ی آمدن و بوئیدنت ... !

برای با تو بودن و با تو ماندن ... برای با هم یکی شدن ... !

کاش به باور این همه صداقت و یکرنگی می رسیدی !

ای کاش می دانستی مرز خواستن کجاست ...!!!!

و ای کاش می دیدی قلبی را که فقط برای تو می تپد ... !
 
 

javanyar.blogfa.com

 

[ چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:, ] [ 14:41 ] [ عاشق...... ] [ ]

فرق عشق و ازدواج...

شاگردی از استادش پرسید: عشق چست ؟

استاد در جواب گفت: به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور اما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد

داشته باش كه نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی...

شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت.

استاد پرسید: چه آوردی ؟

با حسرت جواب داد:هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های پر پشت تر میدیدم و به

امید پیداكردن پرپشت ترین، تا انتهای گندم زار رفتم.

استاد گفت: عشق یعنی همین...!

شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست ؟

استاد به سخن آمد كه : به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور اما به یاد داشته باش

كه باز هم نمی توانی به عقب برگردی...

شاگرد رفت و پس از مدت كوتاهی با درختی برگشت .

استاد پرسید كه شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: به جنگل رفتم و اولین

درخت بلندی را كه دیدم، انتخاب كردم. ترسیدم كه اگر جلو بروم، باز هم دست خالی

 برگردم .

استاد باز گفت: ازدواج هم یعنی همین...!

و این است فرق عشق و ازدواج ...

 

javanyar.blogfa.com

[ چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:, ] [ 14:27 ] [ عاشق...... ] [ ]

اغوش....

وقتی آغوشت را به روی آرزوهايم باز می كنی

آنقدر مجذوب گرمای وجودت می شوم

كه جز آرامش آغوشت

تمام آرزوهای خواستنی ديگر را از ياد می برم...

دوستت دارم !

فقط همين!

[ چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:, ] [ 14:22 ] [ عاشق...... ] [ ]

ماه من....

ماه من ، غصه چرا ؟!
آسمان را بنگر ، که هنوز، بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست
گرم وآبی و پر از مهر ، به ما می خندد !
یا زمینی را که، دلش ازسردی شب های خزان
نه شکست و نه گرفت !
بلکه از عاطفه لبریز شد و
نفسی از سر امید کشید
ودر آغاز بهار ، دشتی از یاس سپید
زیر پاهامان ریخت ،
تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس خداست !
ماه من غصه چرا !؟!
تو مرا داری و من
هر شب و روز ،
آرزویم ، همه خوشبختی توست !
ماه من ! دل به غم دادن و از یاس سخن ها گفتن
کارآن هایی نیست ، که خدا را دارند …
ماه من ! غم و اندوه ، اگر هم روزی، مثل باران بارید
یا دل شیشه ای ات ، از لب پنجره عشق ، زمین خورد و شکست،
با نگاهت به خدا ، چتر شادی وا کن
وبگو با دل خود ،که خدا هست ، خدا هست !
او همانی است که در تار ترین لحظه شب، راه نورانی امید
نشانم می داد …
او همانی است که هر لحظه دلش می خواهد ، همه زندگی ام ،
غرق شادی باشد ….
ماه من !
غصه اگر هست ! بگو تا باشد !
معنی خوشبختی ،
بودن اندوه است …!
این همه غصه و غم ، این همه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه ! میوه یک باغند
همه را با هم و با عشق بچین …
ولی از یاد مبر،
پشت هرکوه بلند ، سبزه زاری است پر از یاد خدا
و در آن باز کسی می خواند ،
که خدا هست ، خدا هست
و چرا غصه ؟ چرا !؟!

[ چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:, ] [ 3:52 ] [ عاشق...... ] [ ]

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد